برای بار اول رفته بودیم بیمارستان و با روپوش سفید تو راهروهای بیمارستان قدم میزدیم! از روبرو یه خانم بدحجاب میومد که با تلفن حرف میزد. وقتی داشت از کنارم رد میشد، بهش گفتم: خانم گلوتون خیلی پیداست. و رد شدم. یه خانمی گوشوارش پیدا بود، دوستم با اشاره بهش گفت . تو حیاط بیمارستان یه خانمی با یه ساق تنگ بود. بهش گفتم: خانم ساقی که پوشیدید، خیلی تنگه. اون خانمم فک کنم گفت باشه!
برام جالب بود که با این روپوش سفید، راحت میشه امربمعروف کرد و مردم هم راحت تر میپذیرفتن. دوستانی که در بیمارستان ها هستید، از موقعیتی که دارید استفاده کنید که حرفتون خیـــــلی اثر داره!
یه دخترخانم بیماری روی تخت بیمارستان نشسته بود و روسریشو درآورده بود. دیدمش و شوکه شدم. اما کاری نکردم. در اتاق بسته شد و من خدا رو شکر کردم! یهو یه آقایی برای تمیز کردن اتاق، درو باز کرد و وارد شد و من که همون کنار وایساده بودم، مثل اسپایدر من(!) خودمو پرتاب کردم تو اتاق و به دختره گفتم: روسریتونو بپوشید! پوشید.
دفعه دوم که رفتیم بیمارستان، بیمارمون یه آقایی بود که متأسفانه مشروب مصرف میکرد. قبلاً هم همچین موردی دیده بودم. اما هر جور با خودم کلنجار رفتم دیدم هیچ رقمه نمیشه بیخیال شم. بعد از گرفتن شرح حال، بهشون از مضرات(!) مشروب کمی توضیح دادم. خدارو شکر خوب بود
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آمار سایت
کدهای اختصاصی